جدول جو
جدول جو

معنی سبوک پا - جستجوی لغت در جدول جو

سبوک پا
هرجایی، ول گرد، تند و تیز، جلف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک پا
تصویر سبک پا
تندرو، چابک، چالاک، آنچه در جایی آرام نمی گیرد، گریزپا، سبک گام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پر
تصویر سبک پر
پرنده ای که تند و تیز پرواز کند، پرندۀ تیزپر، تیزپر، برای مثال ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ / آن چابکی که در پر باز سبک پر است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پی
تصویر سبک پی
تندرو، روندۀ چابک، برای مثال سبک پی چو یاران به منزل رسند / نخسبد که واماندگان از پسند (سعدی۱ - ۵۹ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبز پا
تصویر سبز پا
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، مشوم، بدشگون، بداغر، شنار، نامیمون، سبز قدم، خشک پی، پاسبز، بدیمن، بدقدم، نامبارک، تخجّم، مرخشه، شمال، میشوم، منحوس، نافرّخ، نحس، سیاه دست برای مثال نه درد است طبیب ژاژخای است / که گاهی سرخ رو گه سبزپای است (امیرخسرو- مجمع الفرس - سبزپا)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ پَ / پِ)
تیزرو. تند:
بر اشتران سبک پی همی نهاد سبک
شکارها که بر او تیر برده بود بکار.
فرخی.
این پیرجهانگرد سبک پی بندیده ست
در گردش خود چون تو گرانمایه جوانی.
سنایی.
سبک پی چو یاران بمنزل رسند
نخسبد که واماندگان از پسند.
سعدی (بوستان).
بت نغمه امشب سبک پی شده
سراسر ره کوچۀ نی شده.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ تَ / تِ)
تیزپرواز. (آنندراج). تیزپر. تیزرو. مسرع:
نه همه بینی کاین چرخ کبود از بر ما
بسی از مرغ سبکپرتر و پرّنده تر است.
ناصرخسرو.
ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ
آن چابکی که در پر باز سبکپر است.
اثیر اخسیکتی.
بس سبکپر مپر ای مرغ که می نامه بری
تا ز رخ پای ترا خردۀ زر بربندم.
خاقانی.
روان شد در هوا باز سبکپر
جهان خالی شد از کبک و کبوتر.
نظامی.
از آن باغ سبکپرمانده پر داغ
جهان تاریک بر وی چون پر زاغ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
سبکپای. کنایه از گریزپای. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج). زودگذر:
چیست بدیوان عشق حاصل کارم جز آب
عمر سبکپای گشت بخت گران خواب شد.
خاقانی.
امروز منم روز فرورفته و شب نیز
سرگشته از این بخت سبکپای گران خواب.
خاقانی.
، پیادگانی را گویند که منزل به منزل گذارند تا خبر و نامه بیکدیگر رسانند و این در هندوستان متعارف است. (برهان). سواره و پیاده و قاصد تندرو. (آنندراج) :
آمد از دهگان سبکپایی که یک جای آمدند
از سواره وز پیاده فتنه جویی ده هزار.
مسعودسعد.
، تند و تیز براه رونده. (برهان). شتاب دو. (شرفنامه). تیزرفتار. (غیاث). جلدرو: او (عمرو بن امیه) مردی بود بمیان مسلمانان بمردانگی و بحرب کردن دلیر و بسبکپایی و دویدن معروف بود. (ترجمه طبری بلعمی).
کم آسای و دم ساز و هنجارجوی
سبکپای و آسان دو وتیزپوی.
اسدی.
مهترند آنچه زآن گران دستند
کهترند آنچه زآن سبک پایند.
مسعودسعد.
جوانی بعجب خیره رای، سرکش و سبکپای. (گلستان)، کنایه از شخص بی تمکین که بر یک جای قرار نگیرد. (آنندراج). جلف که همه جا رود بی ضرورتی،
{{اسم مرکّب}} اسب. (آنندراج). اسبی که در هر منزل بجهت پیک تعیین کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تیزرو، تند تند رو تیز رو، گریز پا، پیاده ای که در هر منزل میگذاشتند تا خبر و نامه را به پیاده دیگر رساند تا بمقصد رسد، اسبی که در هر منزل جهت پیک تعیین میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکپا
تصویر سبکپا
گریز پای، زود گذر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکپا
تصویر سبکپا
تندرو، چالاک، گریز پا
فرهنگ فارسی معین
جلد، تندرو، تیزپا، سبک پو، گریزپا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چابک، فرز، خوش یمن
فرهنگ گویش مازندرانی